هو
121
با عرض سلام
متن خاطرات زیر را دو سال پیش نوشتم ولی عمومی نکردم و سال گذشته نیز اضافاتی جزئی انجام دادم ولی شرایط ملتهب بود.
امیدوار بودم که بهبود حاصل میشود
ولی امسال یکی از برادرانم به نام وحید بنانی در کوار توسط نیروی انتظامی به شهادت رسید و وکلای مدافع درویشم همگی امروز در زندان اوین هستند و اعضای سایت اطلاع رسانی مجذوبان نور هم همینطور... هر روز بدتر از دیروز شده است...
بپیوست دو ترانه بیادبود سوم اسفند و درویشانی که در زندان بدون جرم و گناه اسیرند تقدیم میشود
باشد که آنهائیکه از ما مردم ایران حقوق میگیرند و از تسهیلات و بیت المال مسلمین استفاده میکنند که امنیت و رفاه و آسایشمان را فراهم کنند کمی فکر کنند و به آینده کشور و فرزندان خود بیاندیشند.
فیروز بیداباد
درویشی که در روز سوم اسفند 1387 با تکیه بر قوانین اساسی و جاری کشور برای اعتراض مسالمت آمیز به تخریب حسینیه های شیعیان برای مذاکره به مجلسی که خانه ملت مینامند رفت
ولی قریب 3 ماه در اوین با اتهامات اقدام علیه امنیت ملی کشور، فعالیت تبلیغی علیه نظام، اخلال در نظم عمومی، سرپیچی از فرمان پلیس بدون جرم به اسارت گذراند و در آخر نیز در همین دادگاه ها تبرئه شد.
بمناسبت سوم اسفند سالروز درویش
خاطرات درويشي كه روز درويش زنداني شد
سال 1373 از وزارت امور اقتصادی و دارائی بهمراه بیست نفر از برادران درویش نعمت اللهی گنابادی، بجرم درویشی و بدون دریافت حقوق معوقه و موضوع تامین اجتماعی اخراج شدیم. حتی اداره بیمه هم زورش نرسید که مواجب قانونی ما را نیز از آن وزارت خانه محترم بگیرد. زمان دولت هاشمی رفسنجانی بود و من خود در انتخابات به او رای داده بودم. فکر میکردم که کسیکه زندگینامه امیرکبیر را نوشته حتما درس خود را خوب بلد است. اول حدس میزدم که دلیل اخراج من پرروئی و اعتراض به ریخت و پاش ها و خرید های غیر ضروری در چارچوبهای مشکوک بود. بعدها که شنیدم که اخراج ما به توصیه وزیر اطلاعات وقت انجام گرفته خیلی تعجب کردم. باورم نمیشد و نمی فهمیدم. پس از آنکه چند سالی مشغول راه اندازی سرمایه گذاری خارجی در بخش خصوصی ایران بودم دیگر برای شرکتهای مهندسی ایرانی بازاریابی میکردم و پروژه های ساخت و ساز راه و بیمارستان و غیره برای آنها در خارج از کشور میگرفتم و یا مشکلات فنی بانکی و تجاری و بازاریابی آنها را حل میکردم و عملا کار اصلیم در خارج از کشور بود و از این راه امرار معاش میکردم. پس از مزاحمتهای متوالی اطلاعات و سپاه در فرودگاهها و ضبط پاسپورتم که در آخرین بار آن موجبات مشکلات عدیده ای از جمله جا ماندن از پرواز و از بین رفتن بلیط و ویزا و 24 ساعت سرگرداني در فرودگاه دبی و هزینه های دو چندان و غیره، از جمله ورشکستگی ام شد، باز ماموران اطلاعات در فرودگاه خواستند کامپیوترم را بزور بدون حکم دادستان و قاضی از من بگیرند. من هم راستش چون عمل و درخواست آنها غیر قانونی بود ندادم. گفتم با حکم قضائی تقدیم میکنم وگرنه برای بار چندم با هم بریم ساختمان سنگی (همان ساختمان معروف اطلاعات که در خیابان آفریقا است و بازرسی گذرنامه مینامند) جلوی من کامپیوترم را بررسی کنید. غیر از این می توانید مرا بزنید و بزور بگیرید. من هم میرم شکایت میکنم. حرفشون این بود که باید با ما همکاری کنی، ما هم میگفتیم شما باید طبق قانون با ما همکاری کنید و زیر بار برو نبودیم. خلاصه که بزرگوران نامردی نکردند و به تهدیدات خود جامه عمل پوشاندند که اگر ندی بد میبینی. بحکم دادگاه انقلاب اسلامی همدان پاسپورت مرا هنگام مراجعت از سفر ضبط کردند و ما را حواله دادند به دادستانی شعبه یک انقلاب همدان. وكيلم را به اداره اطلاعات همدان فرستادم. آنجا تلویحا به وکیلم گفتند روش زياده باید خودش بياد همدان تا زبونش را کوتاه کنيم. دیدم تو همدان زنده یاد خانم دکتر زهرا بنی یعقوب بجرم خوشگلی رفت و برنگشت، حتماً ما با این ریخت و قیافه هیچ شانسی نداریم و اگر من هم برم این دو تا آقازاده باید برن سر چهار راه گل بفروشن، و مادرشون هم سرگردون بشه، ما هم نرفتیم. هی اومدن چند ماه کشیک کشیدند و سرک کشیدند و پیک فرستادند و نصف شب در خونه غذای مفت برامون فرستادند و... و این همزمان شد با آغاز بیماریهای عجیب و غریب و چندین عمل جراحی متوالی و توفیق اجباری خانه نشینی.
حدود یک سال و نیم میشد که در حبس خانگی بسر میبردم و از منزل بجز برای مراجعه به دکتر باتفاق چند همراه خارج نمیشدم. روز سوم اسفند باتفاق يكي از اخوان ایمانی، بعد از مدتها برای امری غیر درمان لنگ لنگان خارج شدیم. با دل خوش که داریم میریم مراتب اعتراض مدنی و قانونی و مودبانه خودمونو در حکومت اسلامی به کارمندامون در مجلس شورای اسلامی برسونیم و طومارمون را امضاء کنیم و بریم یه چلوماهی تو خیابون سعدی بزنیم و برگردیم.
هنوز یه سال گذشته، چلو ماهی هم نخوردیم...
رفیقمون که برای من حکم عصا داشت، گفت بلیط مترو رفت و برگشت بگیرم؟ گفتم نه پول برگشتش حیف میشه. قرار بود ساعت 11 جلوی مجلس باشیم که طومار امضاء کنیم و برگردیم. ساعت 10 و پانزده دقیقه وارد میدون بهارستان شدیم. دیدیم به به مثل اینکه همه آشنان ولی به چشم خوار مادری نگاه نمیکنند... البته که قیافمون هم تابلو بود. دیدیم هوا پسه ما هم تا اینجا اومدیم ولی پلیس اجازه نمیده بریم سمت مجلس از طومار هم خبری نیست، گفتیم پس بریم چلو ماهی... برگشتیم و داخل مترو شدیم ولی دلمون نیومد که بریم گفتیم اگه قرار باشه برادرامون را بگیرن من که بدرد کاری نمیخورم ترجیح میدم تو باشم آب بخورم تا بیرون دق بخورم. تو مترو هی تاس میریختیم ببینیم اگه قراره غذای مجانی بدن ما چرا بریم پول چلو ماهی بدیم؟ نگو انگار پشت کت من نوشته بود این یکی را حتما بگیرید هم چاق و چله است، ریش و پشمش زیاده پاداشش خوبه...
خلاصه از ترس اینکه ما حیف نشیم پنج نفر فرستادن دنبال ما تو مترو. بیچاره ها خیس عرق بودند از بس دویده بودند دنبال ما که نکنه پاداشه از دست بره... غافل از اینکه ما خودمون اونجا منتظر دعوت برای نهار مجانی بودیم... با سلام صلوات ما را همراهی کردند به بیرون تو ون. بعد یهو ریختند همه برادرامونو گرفتن و ون پر شد از دوستان و برادران عزیز درویش سیبیلو... حالا یک جوونی که سیبیل نداشت، از درویشها آمده بود جلوی ون میگفت من هم درویشم من را هم بگیرین ببرید، پلیس هلش میداد که برو پی کارت... اونروز سوم اسفند جرم سیبیل بود. تو شهر ما هر کی رو هر روز برای یک جرم جدید می گیرند. قوه قضائیه هم که بیچاره هر روز با یک جرم جدید روبرو میشه که قبلا تعریف نشده بوده. بخاطر همین هم اینقدر بازداشتها طول میکشه. خلاصه سوم اسفند 1387 روز مجرمیت سیبیل بود. هرکی داشت میگرفتند، ... بعد میشمردند. یه تعدای هم بیچاره ها بور خورده بودند که سبیل داشتند ولی سه تا نداشتند. از جمله یک هنرپیشه تلویزیون و چند تا ارمنی و شهروند کرد...
سرهنگ نیروی انتظامی که همراه ما بود از من سوال کرد که چه خبره؟ ما هم گفتیم که با ما شیعه اثنی عشری در قم و بروجرد و اصفهان چهها کردند و ما بر اساس قانون اساسی و وظیفه دینی دفاع از مظلوم و حق شرعی امر بالمعروف و نهی از منکر به حکام، آمدیم قانونی اعتراض کنیم. خلاصه 20 دقیقه سخنرانی کردم تا پاسگاه شاپور. وقتی رسیدیم شاپور راننده ونی که ما را میبرد با گریه میگفت آقا من مسیحی ام میشه منم درویش بشم؟... گفتیم آره بابا در خدا برای همه بازه، بهشت هم انحصار آخوند و کشیش و رابی و موبد و این حرفا نیست. راه برای همه هست... در رحمت هم بازه هر کی دلش خواست بسم الله... نخواست، بره روزیشو بخوره حال کنه زندگی کنه هر وقت خواست بیاد بره دنبال خدا. این آدرس هزاران ساله که پابرجاست... به کسی هم مربوط نیست تو چکار میکنی و دینت چیه. فقط به خودت مربوطه.
خلاصه مارا بردند تو كلانتري شاپور، قصه های مشترک زیاده و این افسرای جوون که با ما حال میکردن هی میومدن منو میکشیدن از سلول بیرون هی سین جین میکردن در مورد ریش و سبیل و درویشی و مسلک و همه چی... ما هم میگفتیم بابا دین ربطی به پشم و مو نداره. تا زمان صفویه ایرونی ها همه اهل سنت بودند و درویشها یعنی شیعه های علی و ائمه را میکشتند. اینها هم دینشونو قایم میکردند برای حفظ جانشون. منتها چون حضرت امیر و حضرت رسول سبیل را بیادگار از حضرت مسیح بلند نگه میداشتند اینها هم این علامتو داشتند که همدیگرو بشناسند، بعنوان علامت و یادگاری. مثل الان که تو عراق وهابیون میگن هرکی یه شیعه کشت یه بلیط فرست کلاس برای بهشت با لونژ و سوئیت تو هتل هفت ستاره با خدمتکارای چکی و ماساژورهای بلاروسی براش رزو میشه. ما شیعه ها هم مجبور شدیم دینمونو قایم کنیم. الان هم البته همونه، میبینید که...
در همین اثناء که من تو راهرو بودم، دیدم یه غازی بود که خودشو جای قاضی جا زده بود داد چند تا از برادرامو که حاضر به امضاء بزور حکم بازداشت موقت نشدند زدند. ما را هم تهدید کرد که حق نداری گزینه «قبول ندارم» بازداشت موقت را امضاء کنی وگرنه پرونده ات دو سه ماه گم میشه. ما هم که کل تخلافات غیر قانونیمون از اول زندگی منحصر میشد به یک بار خوردن انواع سنگ و شیشه و گاز و کوکتل مولوتف و باطوم و گلوله که برادران لباس شخصی و سپاه مجانا و سخاوتمندانه در اختیار زن و مرد پیر و جوان و بچه ها در حمله به حسینیه شریعت قم در سوم امام حسین و در ماه محرم گذاشته بودند، گفتیم حتما بازداشت موقت یعنی مثل قضیه قم که ما را با سر و دست شکسته و خونی بدون مسکن و دارو سه روز تو سالن ورزشگاه پادگان سپاه نگه داشتند و بعد مرخص کردند... امضاء کردیم گفتیم بعدا در دستگاه قضائی حکومت عدل علی تو دادسرای انتظامی قضات بخاطر همین تهدیدش یقشو میگیریم... صد رحمت به بوق ما یه سور زدیم به شیپور...
ولی خدا وکیلی تنها چیزی که در خور ما اجرا شد و کم نگذاشتند و من خیلی از گردانندگانش متشکرم که بیشک پاداش خوبی هم گرفتند این اسکورت با شکوه ما تا اوین بود. اصلا کلی روحیه گرفتم. خیلی با حال بود اگه همه روسای جمهور دنیا میدیدند قبطه میخوردند. خیلی با کلاس بود. تهرون رو بند آوردند برای انتقال ما سی و نه نفر درویش به اوين ....
تو سلول شاپور یواشکی به زنم زنگ زدم گفتم من که رفتم معلوم نیست تاکی دنبال من هم نگرد هر وقت خدا خواست خودم میام. نفهمیدم نامرد خوشحال شد یا نه چون بعدا تو بازجوئی ها بهم گفتند زن و بچه ات یک کم دلشون تنگ شده ولی بیخیالتن و میگن براش خوبه چون خونه مونده بود تنبل شده بود، خرجشم کمتره و گردن ما هم نیست. بعدا فهمیدم که وقتی من حالم چند بار خراب شده بود و اورژانسی شدم این خانوم رفته بوده به دادگاه انقلاب قاضی حداد رو ببینه راش نداده بودن. گفته بودن هر کی را آزاد کنیم این یکی را ول نمیکنیم. شکایتش را هم نگرفته بودند که اومده بود پست کرده بود. بعدها شنیدم و اولش خوشحال شدم گفتم الهی شکر این زن ما نگرانمونه اما وقتی فهمیدم گفته اگه براش اتفاقی تو زندان بیافته باید دیه بدین و من ازتون دیه میگیرم و قاضی را تهدید کرده بوده که باید خسارت بدی فهمیدم ای دل غافل بابا اینم پی دکان خودشه... آخرش هنوز هم نفهمیدم ادا در می آورد یا از زینب در عاشورا یاد گرفته بود یا از خداش بود. ولی بالاخره این بنده خداها خیالشون راحت شد که اگه مسئله عقیدتی باشه درویشها اصلا بقول عربا "خالاص".
تو اوین را که همه گفتن یا میگن. بازجوی من آدم نسبتا صادقی بود گنده تر از بقیه هم بود فکر کنم رئیسشون بود. البته اولش با توپ و تشر اومد. که میخوان حسینیه کرجتون را هم خراب کنند. گفتم اصحاب فیل هم از این زورها زیاد زدن. بهش برخورد. فکر نمیکرد که شايد اینهائیکه اینجا هستند ممکنه وارثین واقعی امام حسین باشند. این رفیق ما اولش یک کم از انگشتاش برای اندازه گیری عمق چاقی من استفاده میکرد و هر چند وقت یکدفعه برای اینکه احتمالا خوابم نبره و فکر نکنم خونه خاله است تا دو سه بندشو تو گوشت پهلو و پشتم فرو میکرد و سوال میکرد.
تو ورقه سوال کرده بود که چرا به بهارستان رفتی؟ نوشتم: من بشدت به ثبات امنیتی و سیاسی و اقتصادی کشورم پایبندم. ولی از سال 1373 من و 20 نفر از درویشان گنابادی را از وزارت اقتصاد بجرم درویشی اخراج کردین از اون موقع کار دولتی ندارم و از هرگونه امتیاز هم محرومم. در قم خودم و 14 نفر از اعضاء خانواده ام را داشتید زنده زنده کباب میکردید در حسینیه شریعت. دستمو شکستید پول و موبایل و دوربین هر چی داشتم گرفتین، در شهر به هموطنان شیعه خود گاز اعصاب و گاز سمی زدید، حسینیه مان را در بروجرد و اصفهان خراب کردید... با تغیر گفت پاسخ را طبق سوال بنویس. عرض کردم من که زبان شما امنیتی ها را نمیفهمم چون شما همه چیزو پشت و رو میفهمید. ولی این یعنی اینکه بعنوان یک شهروند من از مشکلات زیادی رنج میبرم که ناشی از بیکفایتی مدیران است و بعنوان یک درویش صبور ترین قشر جامعه هستم و تاکنون هیچ نگفتم. اعتراض من نشانه اینست که شما از سقف تحمل جامعه گذشتید و در منطقه قرمز هستید. باید منتظر عواقبش باشید که خیلی نزدیکه. اون کیه که داره منو با این همه مشکلات اجتماعی رو در روی شما قرار میده و حسینیه خراب میکنه که سیمان عقیدتی روش بریزه و از ما یک مشت محکم در مقابل حکومت بسازه؟ و امنیت کشور را و عدالت را در کشور به چالش بکشه؟
گفت کار ما با شما انگار شده روکم کنی ... آخه ما یک اخوی داریم كه سالهاست ممنوع التصویره. قدیم میگفتن علتش اینه که سبیلش تو تصویر جا نمیشه اما حالا که تلویزیونها واید اسکرین شده هنوز هم ممنوع التصویره. قدمش برای روزنامه ها هم خیر نیست چون آخرین باری که با هم میهن مصاحبه کرد اون روزنامه رو هم بستند. این اخوی ما از بس هرجا رفت کار کنه بجرم درویشی اخراجش کردند نشست یک کتابخانه اینترنتی مجانی درست کرد که مردم با فرهنگ اصیل پارسی و کتب عرفانی ایرانی آشنا بشن. آخه یه ملت اگه ندونن اصل و نصبشون چیه هر روز به یه ایدئولوژی جدید و یه مد الکی و یه حرف تازه میرقصوننشون. این سایت که دو سال زحمتشو کشیده بودیم و یه دونه "واو" غیر مجاز نداشت 5 بار فیلتر شد. هر چی شکایت کردیم ثمر نداد. برای بار ششم با 5 زبان بردیمش بالا. این آقایون میگفتن شما باید به ساز ما برقصید خلاصهاش... من گفتم که اگر ما چنین کاری بکنیم که نمیکنیم ماهیتمون را از دست میدیم. امام حسین اگر با یزید سازش میکرد دیگر ماهیت امام حسین نداشت و من هم دنباله رو اون بزرگوار نبودم. اشتباهات از شماست. به شما اطلاعات غلط میدن و روش نادرست دارید. آخرش هم همین حکومت با طناب سانسور خودش خفه میشه. الان این گرایش به شیطان پرستی تقصیر کیه؟ من کار ندارم هر کی دلش بخواد هر عقیده ای داشته باشه. معنویت هم مثل یک دریا میمونه که هرکس باندازه وسعش و میلش میتونه ازش استفاده کنه. از یه بچه 6 ماهه از دریا لذت میبره تا یه غواص اعماق سیاه دریا، این هم در قلب هرکسیه و اگر خواست عمیقتر میشه ولی اینها که دارن به سمت شیطان پرستی میرن علتش این آخوند و حوزه و فرار از دینه.
مکتب تصوف و عرفان و درویشی، مولوی درست میکنه. سال 2007 را سال مولوی نام گذاشتند. بنظر شما تو دویست سال آینده یکی از این آخوندهای حوزه را کسی بنامش اسم سال یا روز میگذاره؟... گفت نه.
ما با هم خیل گپ زدیم و در 3 جلسه شاید 10-12 ساعت صحبت کردیم. من سعی کردم هر چه که میدانستم برای نجات کشور از بحرانی که در پیش رو بود برای او روشن کنم بلکه به مسولان بلند پایه برسد و بدانند که آب زیر حکومت راه گرفته و بزودی ما شاهد انقلاب اقشار مختلف خواهیم بود و این بزرگترین لطمه به ایرانی است که هر سی تا پنجاه سال یک حکومت عوض کرده و یک جریان انحرافی همیشه در آموزش و فرهنگ رسوخ میکند که تاریخ را تحریف میکند و ما سابقه تاریخی و تحلیل روشنی از دلائل انقراض حکومتها و افت و خیز یکصد و شش ساله حرکت بسوی دمکراسی نداریم.
سعی کردم روشن کنم که نظام با طناب سانسوری که بدور خود پیچیده است خفه خواهد شد زیرا افراد صالح و تصمیم گیر بعنوان مسوول بعلت عدم وجود شفافیت در اطلاع رسانی قربانی اطلاعات غلط و کانالیزه و بالنتیجه تصمیم های نابجا خواهند شد که همه ما ضرر میکنیم. توضیح دادم که هنوز که هنوزه در درون خود نظام نمیدانند واقعا ماجرای عاشورای حسینیه شریعت قم حقیقت داشته یا چه بوده در حالیکه همون موقع همه ماهواره های مسلط دنیا از اون صحنه داشتن فیلم برمیداشتند و همه جیز را رصد میکردند اما تو ایران هنوز مدیران نمیدانند چه شده.
در مورد آینده دنیا که در معرض خطر تروریسم مذهبی بنام اسلام است و توسط شبکه های منسجم بین المللی بحران ساز در حال سازماندهی است صحبت کردم که از زمانیکه جنگ سرد بی رونق شد در دهه هفتاد میلادی این شبکه ها که دارای گرایش نژادی و ایدئولوژیک خاص هستند تروریسم را با ورود کارلوس به عرصه امن اروپا و آمریکا ایجاد کردند که مافیای امنیتی ها قدرت بگیرند و در نتیجه پنهان کاری و عدم شفافیت در پشت پرده امنیتی بودن موضوعات ناپدید میشود و بدلائل امنیتی دیگر کسی توضیح نمیدهد و تخلفات شبکه های بحران ساز توجیهات امنیتی پیدا میکنند و به توسعه خود ادامه میدهند. شفافیت حکومتها که رکن اساسی پیشرفت دمکراسی هاست بزرگترین لطمه را از اینجا خواهند دید. همه مدیران هنگامیکه درگیر سرکوب کارگرانی که بخاطر نان آمده اند به خیابان هستند و "محلل ها" تحلیل های سیاسی رنگی به آنها میبندند گروه دیگری منابع را بغارت میبرند. این موضوع در همه دنیا مشابه دارد و اتفاق میافتد منتها شفافیت با وجود مطبوعات آزاد بیشتر است و صاحبان منافع مجبورند از منافع نامشروع خود تا حد زیادی دست بکشند.
سعی کردم توضیح دهم که صاحبان منافع در ایران امروز باید از منافع نامشروع خود بتدریج دست بکشند. زیرا با یک انقلابی که هیچ گونه الگوئی نداشته و نه همگام با انقلاب روسیه بوده و نه تجربه و دلائل انقلاب فرانسه و دیگر انقلابات و حرکات اجتماعی را داشته و بر اساس یک سری هیجانات ناشی از عوامل اجتماعی و نارسائی های فرهنگی و سیاسی شکل گرفته، نمیتوان جمعیتی که 75 درصد آن زیر 34 سال هستند که اصلا نه شاه دیده اند و نه میدانند مجاهد چیست و در همین فضای موجود بدنیا آمده و بزرگ شده اند را به جائی رساند بدون در نظر گرفتن خواسته های طبیعی اجتماعی آنها. و فناوری اطلاعات همه چیز را بیشتر تغییر خواهد داد.
که اشتباه از اینجاست که کشوری که شامل چنین موزائیک قومی و نژادی و مذهبی است که با دور شدن حدود صد کیلومتر از پایتخت زبان هم عوض میشود نمی توان با یک جمعیت یکصدهزار نفری حکومت کرد که همه یکدست از یک ایدئولوژی خاص باشند. یک چهارم جمعیت ما سنی هستند شما چند نفر سنی یا کرد در جلسات خود دارید؟ خود میگوئید درویشان گنابادی در ایران دو میلیون نفر هستند. آیا تا بحال از یک یا چند درویش بعنوان نمونه جمعیتی دعوت کرده اید که در جلسات شما در مورد امنیت ملی شرکت کنند؟ مشکل از اینجا ناشی میشود که وزارت اطلاعات بعنوان یکی از مهم ترین وزارتخانه ها الگوی خاصی برای وظائف خود که حفظ عوامل امنیت و ثبات در جامعه اعم از خارجی و یا داخلی است ندارد و گروههای مختلف درون آن بستگی دارند به اقشار مختلف ایدئولوژیکی هر کدام برهبری یکی از آقایان علما و نه منافع مضبوط ملی. اینکه سیستم های امنیتی ما وابستگی ایدئولوژیک به افراد بجای وابستگی بمنافع ملی دارند یک مشکل بزرگ است زیرا آنها بطور اتوماتیک در جهت منافع آن شخصیت ایدئولوژیک و باند وابسته قرار میگیرند.
گفتم ما در ایران سه گروه عمده قدرت داریم که شامل بازاریان، نیروهای امنیتی و رجال مذهبی میشوند. ثبات سیاسی یک جامعه نتیجه تراکنش این سه قوه در جهت افزایش حداکثری قشر متوسط و توزیع ثروت است که در کشورهای متمدن در قالب احزاب بر هم اثر میگذارند و مردم حداکثر میل خود را در قالب رای گیری اپتیمال میکنند. در ایران امنیتی ها شده اند ابزار قدرت برای صاحبان سرمایه و بازار و علمای مذهبی هم از آنها در قالب ایدئولوژی حمایت میکنند. هر که میگوید آقا این پول ما کو من گرسنه ام کار میخوام بهش میگوئید منافق و کافر و خائن و قرمز و نارنجی و خال خال یشمی. شما اگه از قاچاق بنزین و گازوئیل و مواد مخدر رانت های دیگه بهره نمیبرید فردا بازنشست میشوید و می آئید در کنار مردم وقتی جهاز برای دخترتون خواستید بخرید اون موقع حرف مردم را میفهمید. و شکست ایدئولوژیک پیدا میشود. زیرا بجای رشد توزیع ثروت در جهت افزایش ثبات و رفاه در جامعه، امنیتی-نظامی ها بهمراه بازاریان و به پشتیبانی آخوندها، نهایت قدرت خود را برای کسب سود و امتیازات غیرمشروع در جهت خلاف بکار میبرند و نیروهای صالح امنیتی را مرتب به چالش میکشند. الآن سر این طرح مالیات بر ارزش افزوده که سیستم مالیاتی و درآمدها را شفاف میکند که کار برادر من در سالهای 72 تا 74 بوده است چرا پیاده نشده؟ چون 4 نفر رفتند توی مجلس گفته اند ما حاضریم درآمد حاصل دولت را از این طرح بپردازیم ولی دولت آن را اجرا نکند. اونوقت شما آمدید حسینیه خراب میکنید که درویش مذمومه مثلا؟ اون آقایون که این حرف را زدند تا بحال مالیات دادند؟ اصل را ول کردید دنبال حرف کی راه افتادید؟ خوب من یک ایرانیم شناسنامه ایرانی دارم. عقیده من به وزارت اطلاعات چه ربطی داره؟ اگر یکی گفت درویش کافره و نجسه خب بزار بگه اين نظر اونه حتی مرجع باشه. باز نظر یه آدمه که یک شناسنامه داره و معصوم هم نیست. ولی اگر فلان آخوند گفت آجر بزنین تو سر درویش شما باید جلوش را بگیرید. این عمل خلاف قانونه. اگر کسی بخاطر عقیده ام بمن تعرض کرد اینجا وظیفه شماست نگذارید نه اینکه سپر بگیرید جلوی اینها که ما رو بزنند. نیروی انتظامی و اطلاعات بگن فلان آقا گفته درویشها بدند برین حسینيشونو خراب کنین شما هم بکنین. وظیفه شما در حیطه قانون محدود شده. وقتی امنیتی ها و نظامی ها قدرت بگیرند در یک حکومت قطعا ناامنی بیداد خواهد کرد زیرا منافع امنیتی ها به ناامنی و طبیعت نظامی ها به جنگ بسته است بخاطر همین آنها را در سیاست راه نمیدهند. شما از قانون به بهانه های امنیتی تخلف میکنید راه باز میشود تا دیگران سوء استفاده مالی کنند.
این قصه سر دراز داشت.... من گفتم که یک فردائی نگن کسی به ما نگفت!... ما نمیفهمیدیم!.... خیلی صحبتهای دیگه هم شد که بازجو از من مودبانه خواست بازگو نکنم و قبول کردم و معذورم چون قول دادم.
خلاصه قضیه از این قرار بود که میخواستند بخاطر جرم نکرده از ما وثیقه بگیرند و ما زندان را به تسلیم شدن در مقابل زور ترجیح دادیم. خیلی هم اصرار داشتند که وثیقه بگزاریم ولی من که گفتم وثیقه 50 میلیون برای من کمه (آخه ماشین که ندزدیده بودیم... بخاطر دفاع از حق قانونی و عقیده اونجا بودیم و خب این ارزشش خیلی بیشتره... راستش بهم برخورده بود) من که نگذاشتم. بعد از اینکه حکم تبرئه از 3 جرم اقدام علیه امنیت ملی، فعالیت تبلیغی علیه نظام و اخلال در نظم صادر شد باز بزور قاضی خواست که جرم سرپیچی از فرمان پلیس را به ما بچسباند که درصورتیکه ما قبول کنیم و اعتراض نکنیم همان روز آزاد شویم. باز هم برادران زیر بار نرفتند و گفتند بر میگردیم زندان. با دستبند بازگشتیم اوین. سرانجام پس از 75 روز قاضی با همان رای سرپیچی از فرمان پلیس و شش ماه حبس تعلیقی بمدت دو سال مارا آزاد کرد ولی هنگام خروج از زندان پس از اینکه همه کارها را کرده بودیم و خداحافظی ها و غیره انجام شده بود و دیگر جای خواب هم در زندان نداشتیم پشت دری که آزادی منتظر ما بود گفتند باید امضاء کنید که به این رای تمکین میکنید و اعتراض ندارید. گفتیم نمینویسیم. اعتراض به رای ظرف 21 روز حق قانونی ماست. گفتند اگر قبول نکنید باید برگردید به زندان. ما هم کیسه هامونو بدست گرفتیم و رفتیم تو حیاط زندان که سوار مینی بوس شیم برگردیم به زندان. بعد از نیم ساعت معلوم شد که بلوف بوده و عمل غیرقانونی از ما خواسته شده بود. ما را آزاد کردند. خلاصه زیر بار حکم بناحق و هیچ معامله ای نرفتیم. از زندان هم که آزاد شدیم به رای مذکور در دادگاه تجدید نظر اعتراض کردیم و با نهایت استواری و صلابت بیگناهی خود را اثبات کردیم و از آنجا که هیچ دلیل و مدرکی برای اثبات سرپیچی از فرمان پلیس وجود نداشت و ادعا کذب محض بود برائت گرفتیم. الحمدالله چند روز بعد هم دادسرای امنیت و شعبه 2 بازپرسی امنیت با تمام جاه و جلالش رفت هوا. البته این فقط اولش بود.
ولی دوتا ماجرا میگم که بی ربط نیست و به فکر کردن می ارزد:
تو زندان خیلی اتفاقات افتاد. من خیلی چیزهائیکه قبلا تو عمرم ندیده بودم دیدم. از جمله کراک و شیشه و کوکائین. زندانیها در بند عمومی میگفتند از وقتی که شما اومدید فضای زندان عوض شده. خیلی ها با درویشی آشنا شدند و تصمیمات جدید در زندگیشون گرفتند. خیلی ها مواد مخدر را ترک کردند. یک کم روح اومده بود تو گوانتاناموی تهران. دیگه کسی تو حیاط اوین "لحیم کاری" نمیکرد. حداقل جلوی ما نمیکردند. اونجا پر از شخصیتهای جالب بود. از کسیکه بخاطر داشتن زمینهای زیاد در ولنجک و ندادن آن به چند تا مفت خور 14 سال حبس کشیده بود که 3 سال اول آن در انفرادی بدون اطلاع خانواده پنهان بوده، تا کسیکه مادر زنشو آتش زده بود. یکی بود تو زندان که دائی بهش میگفتن. آدم سرد و گرم چشیده ای بود، یک بار صحبت بود دائی گفت هیچکس بی دلیل زندان نمیاد. هر کس اینجا بیاد حتما در زندگیش کاری کرده که آسیبی بدیگری زده. راستش من هم کاملا موافق بودم و اینو فهمیده بودم. البته من خودم میدانم که زندان برای بعضی ها مثل میتینگ پوینت (محل ملاقات) است که در همه ایستگاههای قطار و فرودگاهها هست. برای ملاقات با خود... و شاید آفریدگار خود. اصلا فلسفه اش اینه...
به دائی گفتم: ببین دائی جان در مورد اینکه من متخلفم در پیش خودم و خدای خودم شکی ندارم. ولی یک سوال، اگر حکومتی بظلم افرادی را بیگناه به زندان ببرد چه میشود؟ دائی که خداد سال در زندان گذرانده بود گفت: اگر کسی بدون جرم دیگری را بزندان بیاندازد حتی اگه حکومت باشد....اوه اوه اوه ..
یاد کنت مونت کریستو بخیر.
بعد یاد یک شب جمعه در انفرادی افتادم که دلم ضعف رفته بود برای اشعاری از مولانا برای مجلس شب جمعه که در انفرادی در سلولهای مختلف برگزار میکردیم مثل همیشه. یهو یکی از زندانبانها درب انفرادی را باز کرد و گفت حاج آقا بیا اینو برات آوردم. یک کتاب آورده بود بنام مولانا و طوفان شمس که در مورد شمس و مولانا و برخورد آنها بود. سریع داد و در رفت. کلاٌ تو چند صد صفحه پنج تا غزل کامل از دیوان شمس داشت. دیدن همین نام کلی حالمو جا آورد. خدا پدر نویسنده را بیامرزد که کتابش را انگار برای چنین روزی نوشته بود. دیگه از این کتاب کلفت تازی مفاتیح الجن… شیخ عباس قمی خسته شده بودم که چپ و راست تو سلولها بود. گفتم دمت گرم، باز کردم و تفال زدم. فکر میکردم همه جورشو از سلطان عشق دیدم و چیزای زیادی حیرانم نمیکند ولی بازم یه کارت جدید رو کرد... این غزل آمد:
بازآمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی آب را کاین خاکیان را می خورند هم آب بر آتش زنم هم باد هاشان بشکنم
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
هفت اختر بی آب را کاین خاکیان را می خورند هم آب بر آتش زنم هم باد هاشان بشکنم
گر پاسبان گوید که هی بر وی بریزم جام می دربان اگر دستم کشد من دست دربان بشکنم
از شاه بی آغاز من پران شدم چون باز من تا جغد طوطی خوار را در دیر ویران بشکنم
ز آغاز عهدی کرده ام کاین جان فدای شه کنم بشکسته بادا پشت جان گر عهد و پیمان بشکنم
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور چون اصل های بیخشان از راه پنهان بشکنم
من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را گر ذره ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم
هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم
گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم
چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم
رو راست تازه به وضوح فهمیدم حداقل چرا خمینی به پسرش سفارش کرده بود که با این قوم درویش کار نداشته باش.
امروز همچون آصفم شمشیر و فرمان در کفم تا گردن گردنکشان در پیش سلطان بشکنم
روزی دو باغ طاغیان گر سبز بینی غم مخور چون اصل های بیخشان از راه پنهان بشکنم
من نشکنم جز جور را یا ظالم بدغور را گر ذره ای دارد نمک گیرم اگر آن بشکنم
هر جا یکی گویی بود چوگان وحدت وی برد گویی که میدان نسپرد در زخم چوگان بشکنم
گشتم مقیم بزم او چون لطف دیدم عزم او گشتم حقیر راه او تا ساق شیطان بشکنم
چون در کف سلطان شدم یک حبه بودم کان شدم گر در ترازویم نهی می دان که میزان بشکنم
چون من خراب و مست را در خانه خود ره دهی پس تو ندانی این قدر کاین بشکنم آن بشکنم
چرخ ار نگردد گرد دل از بیخ و اصلش برکنم گردون اگر دونی کند گردون گردان بشکنم
ای که میان جان من تلقین شعرم می کنی گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم
از شمس تبریزی اگر باده رسد مستم کند من لاابالی وار خود استون کیوان بشکنم
رو راست تازه به وضوح فهمیدم حداقل چرا خمینی به پسرش سفارش کرده بود که با این قوم درویش کار نداشته باش.
بقیه قصه هم که بقیه میگن، برنامه ما درویشان در بند عمومی اوین این بود که روز را با نماز سحر و قرآن شروع میکردیم، و با بقیه زندانیها و با آواز و رقص و جوک شب را تمام میکردیم.
شرح ماجراهای 75 روز اقامت برای روکم شدن یا رو کم کردن- من که آخرش نفهمیدم، بدون هیچ گناهی در گوانتاناموی ایران در حوصله یک بی حوصله ای چون من نمیگنجد.
امروز دو سال از آن ماجرا میگذرد و در آستانه بیداری بشریت در سراسر عالم هستیم. هیچگاه فکرش را هم نمیکردم که بمصداق شعر سعدی علیه الرحمه تا این حد در جهان نزدیک شده باشیم. چرا که حرکت بسوی جهانی بدون مرز و ظهور تبلور انسانیت و تعالی انسان در جایگزینی خصائص حیوانی در جامعه بشریت سرعت بی نظیری گرفته است.
امروز به عینه میبینم که :
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
آنچه که فطرت بشر انتظارش میکشید زود در آغوشش خواهیم کشید
فکر کنم ادامه دارد....
No comments:
Post a Comment